ارتباط بدونخشونت، زبان زندگی: حضور
تا حالا شده یه مسالهی شخصی داشته باشی که حسابی کلافه و سردرگمت کرده؟ انگار ذهنت قفل شده و نمیدونی چه جوری حلش کنی، از یه طرف تحت فشاری و از طرف دیگه نمیدونی دقیقا کجای مساله تمرکز کنی! انگار تو یه اتاق تاریک هستی که قفلو نمیبینی تا کلیدتو بندازی و درو باز کنی. دری که خیلی هم راحت میتونه باز بشه.
حالا فکر کن تو همچین شرایطی هستی و باک روانیت هم حسابی خالیه. کسانی که اطرافت هستن با حرفهاشون، قضاوتهاشون و درک نکردن موقعیت، بار مضاعفی میشن برای تو و مساله رو پیچیدهتر میکنن. درونت غوغاست داری خودتو به در و دیوار اتاق تاریک میزنی که یه نفر که بی هیچ قضاوتی فقط داره مارو مشاهده میکنه، دست پر از راه میرسه و برامون حضور داره. چقدر حضور آدمهای همدل میتونه تو این احوال(و در هر احوالی) خوشایند و اثر گذار باشه. اینها آدمهایی هستن که انگار همیشه یه فانوس تو دستشون دارن و راههای تاریکو برای ما روشن میکنن و میتونن یه فانوس دست خودمون بدن تا راههای تازه رو کشف کنیم و جلومونو بهتر ببینیم. میافتد؟