زندگی کردنی به وسعت جهان
6 اکتبر سالروز تولد دکتر مارشال روزنبرگ (2015- 1934) است، کسی که در قلبم راهی گشود و از آن مسیری در زندگیام آغاز شد که آروزیی دیرینه بود و امیدی برای آینده.
یک:
تربیتی که در خانه، مدرسه، رسانه تجربه میکردم با همهی تفاوتهایشان جلوهی مذهبی داشت، روحانیت و معنویت دغدغهی هر روزه بود، به عنوان کودک، نوجوان و حتی جوان با وجود توضیحات عقلانی، تعلق حسی به آن نمییافتم و سوالهایم در ذهنم در چرخش بود.
دو:
سالها قبل کتابی خواندم به نام روانشناسی معنوی. در ابتدا متوجه ادعای انقلابی کتاب در مورد آوردن روح به دنیای روانشناسی نمیشدم و سوالها باقی ماند تا این که در دوباره خوانی تعریف معنویت را درک کردم: معنویت فراتر از زمان و مکان رفتن است. چه حصر در زمان و مکان بودن دو ویژگی است که ماده را مشخص میکند.
سه:
جذب روانشناسی شده بودم، مطالعه میکردم، از طرفی رویکرد شناختی برایم جذاب بود، چه که توانمندی عقلانی آن را داشتم و حل مسئله کاری شدنی بود و خودم را در آن کارآمد میدانستم. همزمان؛ ویژگیهای انسانی رویکرد انسانگرا هم جذاب بود، بسیار نزدیکتر به تربیتی که باورش کرده بودم. و حرکت از خود-پنداره به طرف خود- ایدهآل و ساختن خود-انگارهای منطبق با خود ایدهآل آرزویم شد.
چهار:
فرصتی به دور از برنامههای عملی و شرایط زندگیام پدید آمد و برای خواندن کارشناسی ارشد راهی کانادا شدم. همه چیز رویایی بود، حتی آنچه دور از دسترس بود عینی و در اختیار مینمود. در این مسیر شاید کلیدیترین سوالی که شنیدم و هنوز نمیدانم چطور آنگونه جواب دادم که جواب دادم، این بود: هدف فردیات از کار عملی در کلینیک چیست؟ جواب دادم یافتن قلب خودم. قلبی که سالها قبل با قسمی راه ارتباط با آن را بسته بودم که "جلوی کسی گریه نمیکنم!"
و با آن قول راه مرتبط شدن و حس کردن غم و اندوه خود و به طبع آن با احساسهایم را بسته بودم. -البته به جز خشم که منبع انرژی حرکت من بود و بسیار موثر و کارآمد.
پنج:
در آن کلینیک با خیلی چیزها آشنا شدم و همواره قدردان آن فضا و افراد هستم، از جمله فهرست کلماتی برای بیان احساس که بسیار بیش از تخیل ذهنی من بود. فهرست نیاز که دیگر در هرم مازلو نبود و کلمهی صداقت در آن بسیار خاص بود و متمایز کننده از هر بحث دیگری که دربارهی نیاز شنیده و خوانده بودم. در نهایت ان. وی. سی. ارتباط بدونخشونت، زبان زندگی و دکتر مارشال روزنبرگ.
شش:
سالی گذشت تا با عجیبترین مکالمه تلفنی ممکن برای ثبت نام در یک کارگاه؛ به خاطر ایرانی بودن، اشتیاق مارشال که افراد مختلف از کشورهای متفاوت در کارگاهش حضور داشته باشند، با تخفیف و شوخی ثبت نام کردم و اولین ملاقات با او حاصل شد.
کارگاهی متفاوت، با گیتار، عروسکهای دستکشی زرافه و شغال. همراه با احساس خوشایندی از زرافهایی که توصیف میکرد و آن دو فهرست عجیب احساس و نیاز صدایی از قلب زرافه بود. ذهنم با سادگی گفتنش وسعت یافت و توجهام به اهمیت آنچه میگفت جلب شد، همراه با این تعجب که مارشال چقدر خوب مرا میشناسد، کلمات مرا میداند، زاویه دید مرا میداند ... و تعجب بیشتر که چرا مرا با اسم مستعار شغال معرفی میکند.
با معرفی زرافه و شغالش، نگاهم از تمام آموختههایم از رویکرد شناختی، تحلیل رفتار متقابل، روایت درمانی، برنامه ریزی عصبی کلامی، تاتر درمانی مدل حلزونی... چرخید به خودم، قلبم، مسئولیت من در قبال عملکرد دیگران و زندگی خودم.
هفت:
آن مسیر و نوری که مارشال به درون من تاباند، شد مسیر حرکتم و ذوق و شوق در میان گذاشتنش با دیگران و جلوهای از مرتبط شدن با خودم. امروز ثمرهی کار مارشال در کشور ما با کتابهایش، آشنایی با نگاهش، تمرین آموزههایش هر روز قدر دانسته میشود. چرا که او نوعی دیگر زندگی کردن، نگاه به انسان، ابراز خود، همدلی، قدرت ... را معرفی کرد، و زندگی من و بسیاری دیگر را کیفیتی دیگر بخشید. به درک من کلیدواژهی مرکزی نگاه مارشال نه احساس است و نه نیاز، نه قضاوتزدایی است و نه همدلی، نه موهبت خشم است و نه تغییر اجتماعی، بلکه آنگونه که من درک میکنم توجه او به زندگی انسان است، و برآورده شدن نیازهای همگان کیفیتی از زندگی است که آرزویش را دارد و برای آن از تعلیموتربیت زندگی غنیساز، سازمانهای زندگی غنیساز، الگوهای ارتباطی از زندگی بیگانهساز میگوید.
مارشال زندگیاش را به فراتر از زمان و مکان وسعت داد، تجلیل روز تولدش برای من در ایران جلوهایی است از این فراتر از زمان و مکان رفتن، و سهمی که در غنی کردن زندگی من و دیگرانی در گوشه و کنار جهان ایفا کرد، هدیهایی بود بسیار ارزشمند، که تنها جلوهی قدردانی از هدیهاش برایم تلاش برای تمرین و پیمودن مسیری است که به ما معرفی کرد و تلاش برای دعوت دیگران به این مسیر تا روابط همدلانه کیفیت زندگی همگان شود.
کامران
15 مهر 99