ناکارآمدی انتقام
یا
راهی برای افزایش کارآمدی انتقام!!
هر کدام از ما رفتارهایی را تجربه کردهایم که مانع تحقق نیاز ما بوده است، یا در برآورده نشدن نیاز ما تاثیر مستقیم داشته است.
مثالهایی از همهی سنین را ممکن است بیاد بیاوریم.
در کودکی:
کفش نو یا تمیزی خاکی شد، دفتری پاره شد، کلام ناخوشایندی به عزیزی گفته شد.
در نوجوانی و جوانی:
دوستی با دیگری دوست شد و کیفیت رابطهاش را با ما تغییر داد، رازی به دیگری گفته شد، شیای که دوست داشتیم به دیگری داده شد، یا خراب شد.
در بزرگسالی:
قراری در شراکت نقض شد، حرمت رابطهای رعایت نشد، امانتی حفظ نشد، فردی کشته شد.
و دهها مثال دیگر در همهی سنین چه در عرصهی فردی و در نهایت در عرصهی اجتماعی! گاه موضوعی عاطفی، گاه اقتصادی و حتی گاه فیزیکی.
و شاید حتی همهی ما جملاتی با این مضمون گفتهایم و یا شنیدهایم:
- "خوبه من هم این کار را بکنم، ببینی چقدر درد داره؟"
- "خوبه من هم این را بگم ببینی چه حسی داره؟"
- "حالا ببین چه می کنم تا بفهمی چه کار کردی؟"
- "چیزی که عوض داره گله نداره!"
- "زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!"
و یا جملات دیگری با این مضمون که هر کدام میتواند میل به تلافی، انتقام یا ... را برساند.
به نظر میرسد همه این جملات را میگویند و این کارها را میکنند به امید؛
- افزایش آگاهی یا درک،
- راهی برای ایجاد تغییر،
- قدمی برای عدالت،
- آرامش فردی.
حتما خودمان تجربه کردهایم یا شنیدهایم که:
- هنوز دلم خنک نشده! یا فکر میکنی دلت خنک میشود؟
- حالا بر فرض این کار را هم کردم درد من که دوا نمیشود! یا اگر تلافی کنی درد تو دوا میشود؟
- در عفو لذتی است که در انتقام نیست!
به نظر میرسد این تجربهها و جملات هم سعی میکنند بُعد دیگری را به ما نشان دهند.
امیدوارم با کمک زبان زندگی و درک نیازها، وضوحی به این تجربه همگانی بدهم تا شاید بتوانیم راهی دیگر برای التیام بیشتر بشناسیم.
اغلب اوقات کارهایی مانند این میکنیم:
مقابله به مثل، فرار، حملهی شدیدتر، قهر، رفتن به حریم تنهایی، فریاد، گریه.
هر کدام از این رفتارها تلاش برای تحقق نیازهایی است، مثلا
مقابله به مثل میتواند تلاشی باشد برای درک (شدت درد خود)، یادگیری (یادگیری فرد مقابل از اثر کار خودش)، عدالت.
فرار، میتواند تلاشی باشد برای امنیت، آرامش.
حملهی شدیدتر میتواند تلاشی باشد برای درک، یادگیری، عدالت، امنیت،
قهر میتواند تلاشی باشد برای آرامش، ابراز (شدت درد)،
فریاد میتواند تلاشی باشد برای ابراز درد، دیده شدن و درک،
گریه میتواند تلاشی باشد برای ابراز درد، دیده شدن و درک،
این نیازها بسیار مهم هستند، اما آنچه باعث میشود حتی با احتمال تحقق این نیازها، همچنان حال فرد ناخوش باشد، همچنان تحقق نیافتن نیاز برآورده نشدهی مستقیم تحت تاثیر عمل است. شاید با نوعی تقسیمبندی ذهنی درک واضحتری از ناکارآمدی انتقام بیابیم، چه در هر تجربه دو دسته نیاز برآورده نمیشود.
گروه اول نیازهایی که در لحظه با آن عمل برآورده نمیشوند.
گروه دوم نیازهایی که در استمرار زمان بعد از آن عمل برآورده نمیشوند.
برای درک بیشتر به سه نمونه میپردازم:
مثال اول از کودکی:
دوستی کفش نو و یا تمیز مرا لگد میکند و کثیف میشود، احتمالا کفش تمیز برای من برآورده کنندهی نیاز به زیبایی (تمیزی کفش)، حریم (با نزدیک شدن به من برای لگد کردن کفش)، پذیرش (با کفش نو در میان دوستان بودن) بوده است که با گِلی شدن آن برآورده شدنش خدشهدار میشود و حتی اگر با لگد آسیبی هم دیده باشم، نیاز به سلامت هم درگیر میشود.
شاید حریم و سلامت از گروه اول و زیبایی، پذیرش و درک از گروه دوم نیازهای باشند.
با لگد کردن پای دوستم، احتمال دارد، درک متقابل پیش بیاید و او با آسیب احتمالی پا و گِلی شدن کفشش اهمیت سلامت، زیبایی، پذیرش را بفهمد، و این برای ما تا حدودی رضایت به ارمغان میآورد.
باز حالمان خوب نخواهد بود چه که ما کاری برای زیبایی، سلامت و پذیرش نکردیم. بالاخص که اگر در فرایند لگد کردن پای او، لباسی هم از من پاره شود، یا لنگه کفش دیگر من هم خاکی شود.
مثال دوم از نوجوانی یا جوانی:
در رابطهی من و دوستم، دوستم کاری میکند که اختلالی در رابطه ایجاد میشود، و من آن کار را خیانت مینامم، یعنی ممکن است دوستم رازی را به کسی بگوید، با کسی که من دوست نداشتم دوست شود، ...
احتمالا نیازهایی مانند اعتماد، صمیمیت و امنیت برای من تامین نمیشود. با عملکرد مشابهای از طرف من، مثل گفتن رازی از او به دیگران، یا دوست شدن با کسی که او دوست ندارد و ... ممکن است درک (از شدت درد و ترس)، یادگیری (از پیامد انتخاب هر فرد برای دیگران) و عدالت (به معنی عمل مشابه و یکسانی) تحقق یابد، اما همچنان حال من بد خواهد بود و گاه بدتر، چه نیازهای (اولیه براورده نشده با آن عمل همچنان برآورده نشده است) اعتماد، صمیمیت و امنیت روانی من برآورده نمیشود.
مثال سوم از بزرگسالی:
پدر من توسط فردی کشته میشود. بسیاری از نیازهای من مثل حمایت، عشق، امنیت ... برآورده نمیشود.
با کشته شدن آن فرد (و گاهی یکی بستگانش) ممکن است درک درد از دست دادن عزیزی برای بستگانش (یا در فوت یکی از بستگانش برای خودش) ایجاد شود، ممکن است یادگیری از تاثیرات عمیق این فقدان برای خودش (یا بستگانش) ایجاد شود.
همچنان حال فردی من ناخوشایند خواهد بود چه که نبود آن فرد هیچ کمکی برای تحقق نیازهای من به حمایت، عشق و امنیت نمیکند و حال بد من باقی میماند، و درد من التیام نمییابد.
صرف نظر از آن که بستگان او دردی را تجربه میکنند با وجود آنکه دخیل در عملکرد فرد (انجام قتل) نبودهاند، افرادی که بدون داشتن مسئولیت مستقیم درگیر این ماجرا شدهاند چه حالی خواهند داشت؟ و چه کار خواهند کرد؟
یعنی اگر پدر فرد به تلافی کشته شود، پدری جان خود را از دست داده که پسرش کاری کرده است. اگر خود فرد کشته شود، بستگان (فرزندان، والدین ...) او دردی خواهند داشت که در شکل گیری واقعه دخالت مستقیم نداشتند و درد مستقیم تجربه میکنند. و سوال این است که آیا این عدالت است؟
در نتیجه، آنچه با عناوینی مانند مقابله به مثل، انتقام، مکافات انجام میدهیم، ممکن است نقشی برای تحقق نیازهایی مانند درک، یادگیری و عدالت داشته باشد، ولی همزمان نیازهای برآورده نشدهای که مستقیم تحت تاثیر آن محرک بودهاند و علت دردمان بوده مورد بیتوجهی قرار میگیرند. و درد مانده در وجودمان بدون التیام، تاثیر مستمر و گاه همهجانبه بر زندگیمان خواهد گذاشت.
و شاید به همین علت است که این آموزهی فرهنگی را بارها و بارها به ما گفتهاند که:
"در عفو لذتی است که در انتقام نیست".
میخواهیم به دنبال راه دیگری باشیم، در تلاش برای تحقق همهی نیازهایمان، و قطعا این به معنی انفعال و هیچ کاری کردن نیست!! بلکه فعالانه همهی نیازها را شناختن و تقاضا ساختن برای همهی آنهاست.
راه حل پیشنهادی:
برای مثال کفش در کودکی:
تقاضایی برای زیبایی و مسئولیتپذیری ساخته شود، مثلا طرف مقابل کفش ما را تمیز کند، و اگر سلامت هم تحت تاثیر بوده است، لازم است دیده شود، مثلا مشارکت در بخش درمان و کسب سلامت.
برای مثال حفظ رازداری در نوجوانی و جوانی:
فرد مرتکب با نیاز برآورده نشدهی خود و پیامد اعلام راز فردی به دیگران مرتبط شود که اعتماد به خودش کمتر شده است و روابط خودش تحت تاثیر قرار میگیرد، اگر شیای مادی از من آسیب دیده است آن را تهیه کند.
برای مثال قتل در بزرگسالی:
برای تحقق نیازهای عشق و حمایت ممکن است در تقویت رابطه با عمو، دایی و .. اقدام کنیم،
برای عدالت و مسئولیتپذیری، ممکن است:
- محرومیتهایی برای فرد ایجاد شود (مثل زندان یا پابند الکترونیکی) که حداقل ضربه به اعضای خانواده طرف برسد،
- فعالیتهایی در نظر بگیریم برای تغییر نگرش و افزایش مهارتهایی که در فقدان آن به قتل منتهی شده است، مانند مدیریت خشم، حل مسئله ..
- فعالیتهایی که به کاهش آسیب ناشی از عملش کمک کند، خدمات اجتماعی در کانون اصلاح و تربیت، تولید وسایل مورد استفاده کودکان محروم از پدر ...
این نوع نگاه برای رسیدگی به آسیب فردی منتج از عملکرد دیگران بدون به کارگیری الگوهای قدیمی با تمرکز بر نیازها کاری است که در "حلقههای ترمیمی" به دنبال آن هستیم.
کامران رحیمیان
زمستان 98